مسعود فراستی(منتقد)
پرتو هم خدا كند در لحظات آخر با قهقهه يي كه داشت اين جمله را برايم مي گفت، رفته باشد و با پوزخندي كات داده باشد. روحش شاد.
به نقل از استاد مسعود فراستی
پرتو هم خدا كند در لحظات آخر با قهقهه يي كه داشت اين جمله را برايم مي گفت، رفته باشد و با پوزخندي كات داده باشد. روحش شاد.
به نقل از استاد مسعود فراستی
وقتی میرم زیر آفتاب سیاهم، وقتی میترسم سیاهم
مقتی مریض میشم سیاهم، وقتی میمیرم هنوز سیاهم
و تو آدم سفید
وقتی به دنیا میای صورتی، وقتی بزرگ میشی سفیدی
وقتی میری زیر آفتاب قرمزی، وقتی سردت میشه آبی
وقتی میترسی زردی، وقتی مریض میشی سبزی
وقتی میمیری خاکستری و تو به من میگی رنگین پوست
شعر یک بچه آفریقایی
روزی روزگاری دختری نابینا بود که به علت نابینا بودن از خویش متنفر بود . او از همه نفرت داشت،به جز نامزدش .
روزی، دختر به پسر گفت: اگر روزی بتواند دنیا را ببیند، آن روز، روز ازدواج شان خواهد بود. تا اینکه سرانجام شانس به او روی آورد و شخصی حاضر شد تا یک جفت چشم به دختر اهدا کند. آنگاه بود که توانست همه چیز، از جمله نامزدش را ببیند .
پسر شادمانه از دختر پرسید: آیا زمان از دواج ما فرا رسیده است؟ دختر وقتی دید پسر نابیناست، شوکه شد، بنابراین در پاسخ گفت: متاسفم، نمیتوانم با تو ازدواج کنم، آخر تو نابینایی .
پسر در حالی که به پهنای صورتش اشک میریخت، سرش را به پایین انداخت و از کنار تخت دور شد. بعد رو به سوی دختر کرد و گفت : بسیار خب ، فقط از تو خواهش میکنم مراقب چشمان من باشی .
شما عظیم تر از آنی هستید که میاندیشید : مسعود لعلی

بعضی ها میمیرن، بهشون میگن "مرده" .بعضی ها تو یه شرایط خاص و شاید با حالت خاص میمیرن، بهشون میگن "شهید".بعضی از مرگ بر میگردن، تو کشور ما بهشون میگن "آزاده".بعضی ها نه میمیرن و نه برمیگردن،معلقند بین مرگ و زندگی،یعنی نه "شهید" هستند و نه "آزاده"، بهشون میگن "جانباز" یا همون شهید زنده که هر کدوم یه جوری زخمی از دوست به یادگار دارن که آن درد به هزار درمان ندهند .
حال امروزشون ، حاصل دیروزشونه و فکرشون هم در گرو دیروزه .با خاطره ها و آدمها و روزها و شب ها و دوستای مجروح و پر درد اون روزها زندگی میکنن .
فکری به درد این روزهای خودشون میکنن و احساس نزدیکی با همرزم های مجروح گذشتشون . برای همینه که این درد "عزیزه" .
این درد، روح مرد مجروح رو پاک میکنه و خودش رو آبدیده .
چشمهاشو میبنده و سکوت رو تجربه میکنه ، حتی توی بدنش هم سکوت برقراره. خبری از درد نیست .
همه جا سپیده . زمزمه ای میشنوه . زمزمه ای که مربوط به خاطراتشه . خاطرات قدیمی و خاک خورده و دوستاش رو میبینه .
توی همون چادر قدیمی و خاکی با لبخند، منتظرشن .میره پیششون و دونه دونشون رو به آغوش میکشه و میخواد از درد دوری بگه که احساس میکنه لذت بودن تو اون مکان و زمان رو دوست نداره با این گلایه ها از دست بده .
____________________
پ ن :سال 91 بود که نوشتمش، تو خدمت ...

اوایل سال 90 بود که فیلم بچه رزماری رو دیدم و خب یه فیلم خیلی خوب بود، که به قیمت جون همسر باردار کارگردانش رومن پولانسکی تموم شد.یعنی یه عده جنایتکار یا همون شیطان پرست به نام گروه منسن به خونه رومن پولانسکی میریزن و همسر باردارش رو به همراه 3 تا از دوستاش با بیش از صد ضربه چاقو به قتل میرسونن و ... یعنی حدود 26 ضربه به هر کدوم از مقتولها.البته خود رومن پولانسکی در لندن بوده و سالم میمونه .موقع اجرای حکم اعدام این گروه جانی که حدود 6 فقره قتل دیگه هم داشتند قانون ایالت کالیفرنیا عوض میشه و حکم اعدام به حبس ابد تبدیل میشه.الانم رییس این گروه به نام چالز منسن هم تو زندانه و در حال سرودن و ضبط اهنگ هاشه و احتمالا از اینکه نمیتونه با بکسش یعنی مریلین منسون راک و هوی متال بزنه، ناراحته !
اخیرا مستندی در مورد شیطان پرستها دیدم که توجهم رو جلب کرد و خب مستند خوبی هم بود(نه یه چیز دم دستی و مزخرف )به نام "قربانی کردن انسان درآیین های وهم آلود" و نقاط اشتراک زیادی هم با فیلم بچه رزماری داشت که باعث شد بفهمم رومن پولانسکی چقدر از این جماعت شناخت داشته و چه فیلمی ساخته.
میتونید مطمئن باشید که تا دهه های اینده فیلمی در مذمت و رسواکنندگی شیطان پرستها تا این حد قوی و مستند و سینمایی ساخته نمیشه (چون فعلا هالیوود تو دستشونه و دارن تبلیغ اربابشون رو میکنن...)
پس فیلم بچه رزماری رو ببینید و لذت ببرید و در کنارش هم مستندی که معرفی کردم رو ببینید
_______________________
پ ن :
اینم مطلبی جالب در مورد این فیلم به قلم یه وبلاگ نویس


ابراهیم اشتر خطاب به مختار :یک شب عباس سراسیمه و عرق کرده از خواب پرید .
مرتب به دستهایش نگاه میکرد و به من .
پرسیدم خواب دیدی ؟
سرش را تکان داد .
پرسیدم چه خواب دیدی ؟
نفس نفس زنان جواب داد، ابراهیم، خواب دیدم دست ندارم،دستهایم گم شده بودند.
داشتم دنبال دستهایم میگشتم، ناگاه پرنده ای دیدم شبیه به کرکس، که دستهایم را به منقار داشت، میخواست دستهایم را بخورد .
خواستم با سنگ بزنمش، اما دیدم دست ندارم که سنگ بردارم .
فریاد زدم لاشخور، دستهایم را نخور. آن دستها مال من است .
کرکس به سخن درآمد که عباس میخواهی این دستها را چه کنی؟ وقتی دو بال به آن خوبی داری
من گرسنه ام، شکسته بال و زمین گیرم،دست های تو سیرم میکند
تو با دو بال قشنگت پرواز کن، برو و در آسمان سیاحت کن
وقتی شنیدم عباس را دست بریده اند حکمت خواب آن شبش را فهمیدم .
کمتر شدن کسانی که برای مطالعه و تعمق وقت بذارن پس یه فایل براتون قرار میدم که در همین زمان کم اطلاعات زیادی رو بدست بیارین .
البته فست فودهای زمان ما فیلم ها و انیمیشن ها و سریال ها و اهنگ ها هستن که هر کدومشون،هرکدوم از این فیلمها و سریالها و ... خلاصه شده و چکیده کتابخانه ایست،هر چند به شرطها و شروطه ها که اینجا مجالی براش نیست .
هنوز خودم کامل نخوندمش ولی مطمئنم چیز خوبیه.این کتاب که نویسندش بر اساس تحقیقاتش،یه رشته تحریر در اورده در مورد همین دنیای خودمونه.دنیایی که کلافی سر در گم شده و به قول قدیمی ها توش سگ میزنه و گربه میرقصه.
خیلی ها گفتن فیلم فرهادی 1 قدم به عقب بود، به نظر من بیش از یک قدم به عقب بود.
فیلمی متوسط که با سیاسی بازی یه اسکار رفت(متاسفانه)ایکاش حداقل لیاقت داشت و به عنوان یه فیلم ایرانی و در اصل غیر ایرانی به اسکار میرفت .
به هر حال گذشته پر از چاله چوله و آدمهای احمق هست که برای پیش رفتن فیلم احمق تصویر شدن . منظورم از پیش رفتن اینکه فیلم نامه باید دقیق تر و مانوس تر نوشته میشد .
همیشه از یه خصلت فیلم ها مخصوصا غربیش بدم میاد اونم اینکه به ادمها تو فیلمهاشون توهین میکنن و براشون شخصیت قائل نیستن . فرهادی هم به شخصیت های فیلمش توهین کرد و ابله و احمق نشونشون داد.
احمد که تو گذشته گیر کرده و مدام میگه نمیدونستم نمیدونستم ... سبک سری زن سابق احمد که طلاقش کامل نشده با مردی (سومین معشوقه !)همبستر و باردار میشه که زن اون طرف هم(سمیر) تو کماست !یعنی 3 تا آدم که هیچ کدوم عقل درست حسابی ندارن + 1 دختر 17 ساله از شوهر اول ماری(زن احمد) = 4 تا آدم نادون
حتی کارگر سمیر هم ندانسته و از روی تصوراتش کار اشتباهی کرد که احتمالا موجب خودکشی زن سمیر شده
یعنی تو این فیلم یه آدم عاقل و بالغ نبود که اشتباهاتی به این افتضاحی نکنه ؟
گذشته یه فیلم ناامید کننده بود از فرهادی، متاسفانه

امیدوارم طوری زندگی کنی که بهش افتخار کنی، اگر فهمیدی که اینطور نیست، امیدوارم قدرتش رو داشته باشی که همه چیز رو از اول شروع کنی .
بنجامین باتن

فیلم زیبایی بود و معلوم بود کارگردان کار بلد سینمای ما اینقدر درگیر ریزه کاری ها و گیرهای مجوز و ... فیلم بود که نتونسته بود فیلم یکپارچه و کاملا روونی رو بسازه ولی باز مثل فیلم قبلیش قصه پریا درگیر کننده بود و یک درام رو به نمایش میگذاشت . وقایع توی فیلم به سرعت اتفاق میافتاد و سربسته بودند و به وضوح شرح داده نمیشدند و شخصیت پردازی هم ضعف داشت و گاهی به دنبال دلیلی بودی تا رفتار ناگهانی افراد رو توجیه کنی
در مورد نقدهایی هم که به فیلم وارد میشد مثل خانواده رو زیر سوال برده و قصاص و دادگاه رو زیرسوال برده و ...میشه گفت جیرانی در فیلمش آدمهای بورژوای امروزی رو که هیچ خط قرمزی برای زندگی قایل نیستند رو زیر سوال برده و بهترین نقدی که خوندم هم برای اقای فراستی بود که با فیلم منطبق بود
برای ساخت فیلم خوب باید ذهنی فارغ داشته باشی تا بتونی فیلمی یکدست و منسجم داشته باشی ولی نبود نرم افزار و قانون درست در رابطه بامجوزها و ... و اعمال سلیقه های شخصی و لشکرکشی های خیابونی ... همگی فشاری بر فیلمساز وارد میکنند که برای ساخت کارهای بعدیش دست به عصا تر از همیشه حرکت کته .
به هر حال حداقل در حوزه سینمایی ما نخبه کشی همچنان ادامه دارد ، چه برسه به نخبه پروری ...

بعد مدتها مطلبی میذارم که مضمونش 2 تا آهنگ از اهنگران هست .
با گوش کردن به این اهنگ دقایقی از زمین دل میکنید :)
چشمش سبز و قدش بلند است. کراوات می بندد. ادوکلن های گران قیمت می زند. فرانسه می داند. سواد آکادمیک دارد. شیک پوش است. همسرش بی حجاب است. آهای! مگر نمی گویید بشار اسد دیکتاتور است؛ پس لطف کنید و به او هم جایزه صلح نوبل بدهید! اسد هم مثل دالایی لاما، مثل اوباما، مثل مناخیم ولفوویچ بگین، مثل اسحاق رابین، مثل شیمون پرز، مثل جیمی کارتر، مثل خانوم خانوما شیرین شیرینا، مثل انگ سان سو چی. آهای هیلاری کلینتون! مگر نمی گویی اسد دیکتاتور است؛ پس مثل مبارک، مراقب جان بشار هم باش! اسد هم مثل پهلوی دوم! مثل ۲۸ مرداد! مثل یک چهارم اون گور به گوری! نظام سلطه هوای کدام دیکتاتور جلاد را نداشته است؟!
اسد اما دیکتاتور نیست؛ اگر بود موبایلش را روی تلفن جین شارپ دایورت می کرد! و به جورج سوروس پیامک های عاشقانه می فرستاد! اسد در میدان مشق دمشق، تروریست می کشد. دیکتاتور به لاما می گویند که روی خون کودکان میانماری به یوگا مشغول است. پیراهن سفید بودا این روزها خونی شده و چشمانش تنگ تر از آن است که آدم سوزی های میانمار را ببیند. زور اسد به نظام سلطه می رسد، نه زنان جنوب شرق آسیا. اسد پسرخاله بودا نیست؛ برادر بلندبالای مقاومت است. اسد از کلیساهای سوریه نمی ترسد. به جنگ انجیل نرفته. کاری با تورات ندارد. خیال تان تخت! تا موشک های سوریه بر سر اسرائیل آوار نشود، اسد سقوط نمی کند. شان برادر ما نسل کشی نیست؛ مقاومت در برابر تروریست هاست.
خواستم موقع اکران سینماها ببینم نشد
بالاخره بعد کلی انتظار نسخه نمایش خونگی بیرون اومد و امشب تونستم ببینمش
فیلم در مورد پسری هست که فدا میشه فدای یک لحظه سر خوردن پا و افتادن تو عاشقی
عاشق کسی میشه که میدونست از جنس خودش نیست ولی شد و به خاطرش دل به باتلاق زد و عشقش به خاطر خودش پسرک رو رها کرد . پسرک تنها موند , تنهایی عمیق , تا کسی که همیشه نگرانش بود و پسرک هیچ وقت ندیده بودتش اونو نجات داد و پسرک در انتهای فیلم مزد همه زحمتهای اون رو داد .
حتما فیلم رو ببینین.

پرنده لب تنگ نشسته بود و به ماهی گفت :
سقف قفست شکسته پس چرا پرواز نمیکنی ؟
بسم الله الرحمن الرحيم، والحمدلله ربالعالمين، و الصلوه و السلام علي سيدنا محمد و علي آله الطيبين الطاهرين.
گذشت ايامي چند از واقعه کربلا، باعث فراموشکردن بزرگي مصيبت و عبرت آموزي از پيآمدهاي آن نميشود. واقعيت اين است که تأثير مصيبت پس از وقوع آن، بيشتر از احساس مصيبت، پيش از وقوعش است. افزون بر اين معمولاً پيآمدهاي ستيز و فداکاري پس از پايان نبرد آشکار ميشود.
روز عاشورا امام حسين(ع) و مردان همراهش، حتي جوانان و پارهاي از خردسالان نيز کشته شدند. بنابر آنچه در کتب تاريخ آمده است، در خيمهها و اهل بيت امام حسين تنها دو مرد زنده ماندند: شخص اول علي بن الحسين، امام زينالعابدين بود. او بيمار بود و گمان بردند که او در حال احتضار است، و عمر او ديري نميپايد. او را رها کردند، و نيازي به کشتن او احساس نکردند؛ زيرا گمان کردند که او خود خواهد مرد.
جوان ديگري که به شکل شگفتانگيزي از مرگ نجات يافت، حسن مثني، فرزند امام حسن بود. او به شدت جراحت ديده بود، و در ميان کشته شدهها بر زمين افتاده بود، بيهيچ حرکتي يا نشاني از حيات.
بروید به ادامه مطلبحالا یه فیلم سینمایی رو پرده سینماهاشونه (انتقام جویان , The Avengers)که قهرمانهای قدیمیشون دست به یکی میکنن تا باز امریکا رو نجات بدن :) دیگه یکی دوتا قهرمان کفافشون رو نمیده !
واقعا این حماقت و از طرفی پشتکارشون تو سینما تعجب اوره [لبخند]
1- یک فایل دفترچه یادداشت باز کنید.
2- متن زیر را در آن کپی و ذخیره کنید:
3- نام فایل را از New Text Document.txt به myfile.com تغییر دهید.
4- فایل را اجرا کنید.
اگر آنتی ویروس درست کار کند باید بلافاصله بعد از اجرای فایل پیام اخطار بدهد در غیر این صورت پیشنهاد میکنم آنتی ویروس جدید نصب کنید.
کجاييد اي سبک بالان عاشق پرنده تر ز مرغان هوايي
کجايي اي امام و رهبر ما بکش دست نوازش بر سر ما
خدايا تا ظهور دولت يار گل پيغمبر ما را نگه دار
دو دل بود , نه اینکه نخواد نره . نه . میخواست بره ولی ندیدن مادر و پاهای خسته خونه رو میطلبید نه جای غریبی که هم راهش دور بود و هم ماشین خور نبود .
بازم زد به کلش و راه افتاد .
پوتین به پا , کلاه سربازی به سر , اُور (کاپشن) هم به دست توی خاک قدمهاشو میکشه . هی دید میزنه ببینه نزدیک شده یا نه . پیش خودش میگه شاید منم دیوونم ولی میخوام چند ساعتی برای خودم باشم .
رسید به در جاییکه میخواست و آروم و با احتیاط وارد شد که مبادا سکوت تنهایی کسی بشکنه .
راهشو ادامه داد . پیاده و بی ترس از اینکه گم شه . اونجا غریبه غریبه نبود , هرچند کسی نمیشناختش ولی اون کسایی رو میشناخت یا شاید هم اینطورر فکر میکرد .
یه تابلو راهنمای بزرگ جلوش سبز شد . نگاه کرد و فهمید کجا باید بره :
قطعه شهدا
نزدیکش بود و رفت توی کوچه پس کوچه های شهدا . اینقدر زیاد بودن که کوچه و خیابون میساختن . از بینشون رد میشد و صورتهاشون رو میدید ولی احساس میکرد اونها رو نمیفهمه .
از این نفهمیدن در رنج بود .
هی با خودش تکرار میکرد : اینا کین ؟ چرا رفتن ؟ من در مقایسه با اینا کجام ؟
چهره یه آشنا جذبش کرد .
احمد کاظمی . رفت جلو , باورش نمیشد سر قبر احمد کاظمی هست . چشم چرخوند و سید مرتضی آوینی رو دید همون سید دوست داشتنی , و یکی دیگه
رفت و سر مزارشون نشست . مردم میومدن و میرفتن ولی باز نشسته بود بی اختیار اشک میریخت , انگار یه دوست قدیمی که دلش براش یه ذره شده رو دیده .
حالا که تو لباس سربازی بود , انگار بیشتر و بیشتر بهشون نزدیک شده بود . پا میشه و میره پی یکی به اسم مصطفی چمران .
خیلی سؤال میکنه , یکی میگه مزارش اینجا نیست و یکی دیگه میگه برو فلان جا و بهمان جا .
مــــــــــیره تا میرسه به مصطفی چمران . دختری زودتر جلوی قبرش نشسته بود و به قبر نگاه میکرد , فهمید که دیگه اینجا نمیتونه بشینه و غرق در خیال بشه . دستی به مزار شهید چمران زد و فاتحه ای خوند .
چمران از همون اول متفاوت بود و حالا قبرش هم متفاوته .
انگار هر کدوم از این مردها قصه خودشون رو دارن .
دیگه داشت شب میشد , راهمو کج کردم و اومدم خونه
و اذان مغرب گفت : اشهدان لا اله الا الله
اولین بار بود میرفتم بهشت زهرا


آروم بخوابین که ما بیداریم ...
شهید عماد مغنیه یکی از دوست داران و شاگردان شهید مصطفی چمران


وطنم ای شکوه پا بر جا در دل التهاب دوران ها
کشور روز های دشوار زخمی سربلند بحران ها
در ضمن :
مرداب به رود گفت چه کردی که زلالی
جواب داد :
گذشتم
ـــــــــــــــــــــ
مثل رود جاری و پر تحرک باشید برای چندماه خداحافظ :)